خانم محترم...!!!!
نوشته شده توسط : nahal

28.jpg

 

 عصر دلگیر جمعه است و دیوارهای خونه قلبم را فشار می دهد.

 می زنم تو خیابون واز سرازیری توی بلوار پیاده میرم سمت پله های پارک .

 ماشینی بوق می زند وچراغ ترمزش روشن می شود.

به روی خودم نمیارم و به سرعت قدمهام اضافه می کنم.

 کمی جلوتر نگه می دارد.

 حالیمه چی کار داره می کنه.

 از کنارش بی تفاوت رد می شوم.

سرعتش را هم قدم می کند و شیشه ی سمت کمک را میدهد پایین :

 خانوم محترم کجا تشریف می برید؟

 جواب نمی دهم.

 نیشش را تا بناگوش باز می کند :

خانوم عزیز ،اجازه بدید برسونمتون، بنده همه جوره در خدمت شما هستم.

 با صدای سگی که اماده پاچه گرفتن است میگم که مزاحم نشه ، اما لابد فکر می کند دارم “ناز” می کنم. 

نیش ترمزی می زند و همانطور در حال رانندگی کیف پولش را از جیب شلوارش می کشد بیرون:

 خانوم محترم ، بیا بابا ،هر چی تو بگی،قربونت برم، ضد حال نزن دیگه !لای کیف پولش را باز کرده و اسکناس وچک پول تعارف می کند و همزمان چشمک می زند که سخت نگیرم.

 یک آن هوس می کنم که بپرم و در ماشینش را باز کنم و بکشمش پایین و با قوت هر چه تمام ترپس کله اش را بگیرم و صورتش را توی شیشه ی ماشینش خورد کنم اما چون با خشونت مخالفم منصرف می شوم.( دلیل اصلی اش اینه که زورم بهش نمی رسد) .دستهایم را می گذارم روی شیشه و تا سینه خم می شوم توی ماشین.

 .گل از گلش شکفته ، دور و برم را نگاه می کنم و فاصله ام را تا پارک می سنجم.

 توی خیابون هیچ کس نیست.

 لبخند پهنی می زنم و می پرسم:

 حالا چی چی داری؟

کیفش را بالا می آورد و نگاه هرزه اش از روی لبهایم تا سینه ها پایین می آید، کیف پول را توی هوا می قاپم و با تمام قدرتم پرت می کنم آن طرف بلوار و مثل فشنگ به سمت پارک می دوم.

 پشت سرم صدای کشیده شدن ترمز دستی و باز شدن در ماشین می آید و مردک در حالیکه به سمت کیفش می دود از ته جگرش فریاد می زند:

اووووووووووووووووووووووووووووووی، جنده !

و من همینطور که می دوم با خودم فکر می کنم که چفدر جالب است که تا وقتی فکر می کنند جنده ای ، خانوم محترم صدایت می کنند و وقتی مشخص می شود این کاره نیستی تبدیل به یک جنده می شوی.

نتیجه گیری اخلاقی:

اوباشی که اینجا را با محل کار مادرشان اشتباه گرفته اند و ما را مورد عنایت های مورد نظر خواهرشان قرار می دهند و تصور می کنند که به جرم زن بودن می توانند ما را با الفاظ رکیک از میدان به در کنند بدجایی آمده اند .

ما بی شرف ندیده نیستیم.

باکی مان هم نیست که مارا چه خطاب کنند.

از بقیه دوستان هم میخواهیم که با ایشان همکلام نشوند که هم کلامی با آدم بی پدر و مادر جز خسران حاصلی نخواهد داشت.

یک بار و برای ثیت در تاریخ پاسخ داده شد.

ما نه لال هستیم و نه بی غیرت.

اما تا دلتان بخواهد زخمی و خسته ایم.

 اگر حیا نمی کنید ، بترسید.

گاهی آدمهای زخمی خطرناک می شوند..

 





:: بازدید از این مطلب : 1015
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: